ديانا، دنياي مامان وبابا، ديانا، دنياي مامان وبابا، ، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 23 روز سن داره

ديانا بامزه شيطون

چهارشنبه سوری

            چنین گفت زرتشت: که سوزانید بدی را درآتش ، تا ز آتش برون آید نیکی پس تو نیز چنین کن   زردی در سـرخی گــم میشود دلــها در آتش سـرخ میـشود این چهارشنبه بهانه ایسـت تا دلـــهای آتش گرفته خاکــستری شـوند     اولین چهارشنبه سوریت مبارک نفس خانوم     ...
27 اسفند 1392

تمام هستی من و بابا

تمام عروسک های دنیا;        یتیم می ماندند اگر خدا دختر را نمی آفرید.....!     دختر شیطون من، امروز دوبار قلب مامان و بابا به خاطر شیطنتت لرزید.   امروز بابایی مرخصی گرفته بود تا  هم آشپزخونه تمیز کنیم و هم آقاهه بیاد ماشین ظرفشویی رو نصب کنه. وقتی ما مشغول گوش کردن به حرفاش بودیم، تو یه چشم به هم زدن تو نبودی، فکر کردم از پله های اتاقت رفتی بالا خیلی ترسیدیم، چون هنوز برگشتن رو بلد نیستی اونجا بود که قلب مامان وبابا لرزید، ولی دختر شیطون ما تو کارتون ماشین مشغول بازی بودی.       دوباره فقط یه لحظه با...
27 اسفند 1392

ديانا شيطونك

      قربون دست فرمونت بره مامان       پا تو كفشهاي مهدي چرا كردي مامان جان؟؟؟     ديانا خانوم تو كارتون هديه عيد مامان جونش       مامان جان پيشاپيش سال نوت مبارك، نفس خانوم ...
26 اسفند 1392

سنگ صبور مامانی

  سلام دختر گلم ، عسل خانوم من عزیزم فقط ٨ روز دیگه به تموم شدن سال ٩٢ مونده. امسال سال سختی بود خیلی سخت. اگه وجود تو نبود میتونستم با جرات بگم بدترین سال عمرم. اما تو امسال اومدی و با بودن تو همه بدیها فراموش شد. با کنار تو بودن، تحمل سختیهای زندگی آسان شد.   امیدوارم سال آینده کنار همدیگه به کمک خدای مهربون، یه زندگی شادتر و بهتر و بدون هیچگونه غم و غصه ای داشته باشیم. عزیزم، نازنینم، خوشحالم که تو رو دارم، خوشحالم که یه دختر دارم، خوشحالم که یه مونس و همدم دارم ، تو سنگ صبور مامانی هستی.       دخترم! با تو سخن مي گويم !   گوش كن ! با تو سخن مي گ...
21 اسفند 1392

دیانا و آجیل عید

دیروز خونه عزیز جون بودیم. اونجا مشغول قاطی کردن آجیل عید بودند. دیانا خانوم مدام می اومد نزدیک و همه رو مشت میکرد و بعدم میریخت روی زمین. با هر چیزی که سرگرمش میکردم بازم نگاهش به آجیلها بود و مسیرش طرف ظرف آجیل.   آخر سر هم از بس سرشو تو ظرف آجیل میکرد خاله جونش گذاشتش توش. خوشش اومد هی زیر و رو میکرد و هوا میریخت.         بچم رو دعوا نکنین، ناراحت میشه گل مامانی، آخه داره بازی میکنه....         خوشم میاد ازت مامانی، اهل بازی هستی دخترم...  بازی کردن خیلی شادت میکنه...   این خیلی خوبه...
20 اسفند 1392

دنیای بچگی دیانا

سلام دختر گلم بلاخره memory  رو خالي كرديم و عكسايي كه مخفي شده بودو پيداش كرديم. واي دلم واسه اون دوران تنگ شده، هرچند انگاري الان بيشتر عاشق لوس بازي و شيرين كاريات هستم.     وقتي از بيمارستان اومديم خونه اولين حرفت به ماماني و بابايي اين بود:  بياين تو گوشتون بگم: خيلي خوشحالم كه به اين دنيا اومدم   بچه كه بودي همش ميخواستي سوت بزني       انگشتاتو مدام تو دهنت ميكردي                 گاهی انگشت اشاره ت میرفت تو چشمت، اون موقع خیلی بامزه و عصب...
19 اسفند 1392

300 روزه گی

سلام . امروز میلاد حضرت زینب و روز پرستاره، در ضمن دهمین ماهگرد به دنیا اومدن  فرشته کوچولوی زندگی ما هم هست. انگار امسال همه اتفاقات خوب ١٦ بوده، میلاد حضرت معصومه و روز دخترم ١٦ بود.   واسه همین قراره با بابایی بریم بیرون و نفس خانومو ببریم پارک تا بهش خوش بگذره. دوستت داریم دیانا، بهترین دلیل شادی زندگی ما.   دهمین ماهگرد(٣٠٠ روزه گی) تولدت مبارک دخترم. فقط ٢ ماه دیگه به روز موعود مونده. یادش بخیر.             ...
16 اسفند 1392

نفس مامان وبابا گرفت

از کودکی ...       پسر که باشی، مشق مردن و کشتن می کنی ...       و دختر که باشی ...، مشق محبت و مراقبت .       آری دختر بودن ، جنسیت نیست ؛ جوهره است ...     دختران فرشتگانی هستند  از آسمان   برای پر کردن قلب ما با عشق بی پایان     خدایا به خاطر عطا کردن این فرشته کوچولو به ما ازت سپاسگزاریم.... خدایا خودت حافظ و نگهدارش باش...   دختر گلم مریض شده، لپای قرمز عسل خانوم به خاطر تب       بچه م اینقدر کم حاله که موقع کولی با...
15 اسفند 1392

دیانا عشق ماشین

امروز دخترم پله های اتاقشو اومد بالا. وای دیگه مستقل شده. قبلا می اومد جلو در اتاقش میشست و داد میزد، میفهمیدیم میخواد بره بالا. ولی امروز یکی یکی پله ها رو اومد بالا و اولین چیزی که سراغش رفت ماشینش بود.  خیلی دوستش داره. فکر کنم عشقه ماشینه...تا تو ماشین خودمونم میشینیم خودشو از بغلم به طرف باباییش پرت میکنه، میخواد بره پشت فرمون. اگه نذارم بره جیغ میزنه. ولی بابایی آدم مقرراتیه یه کوچولو پشت فرمون نگهش میداره و واسش بوق بوق میزنه، عسل خانومم کلی ذوق میکنه. بعد سریع دیانا رو میده بغل من.             آهان رسیدم، چه اتاق قشنگی. اول برم...
12 اسفند 1392

دیانا و سفر

به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من."سهراب سپهری"     مرقد مطهر سلطان علی بن محمد باقر«س»           روز عید قربان مرقد آقا علی عباس«س»    البته قبلش رفتیم ابیانه. اونجا خیلی سرد بود سریع دیانا خانوم اومد تو ماشین   ...
11 اسفند 1392